چگونه یک عکاس از شهر محاصره شده الفاشر فرار کرد


پا باربارا پلت آشر، خبرنگار بی بی سی آفریقا

محمد زکریا محمد زکریا محمد زکریا

محمد زکریا، خبرنگار عکاس سودانی، پیش از فرار خطرناک خود از کشورش در ماه گذشته، دوربین خود را نزد یکی از دوستانش گذاشت و مطمئن نبود که دوباره آن را ببیند.

او در حال فرار از الفاشر، مرکز ایالت دارفور شمالی بود که درگیر نبرد شدید بین ارتش سودان و نیروهای پشتیبانی سریع (RSF) است.

محمد این نقطه داغ در جنگ داخلی 15 ماهه سودان را برای بی بی سی پوشش داد. اما وضعیت به طور فزاینده ای ناامید می شد و او تصمیم گرفت که زمان فرار است.

نیروهای RSF در ماه مه محاصره الفشر را تشدید کردند و آخرین پایگاه ارتش در دارفور را هدف قرار دادند.

اندکی بعد، گلوله ای به خانه محمد اصابت کرد و گلوله دیگری در حالی که او می خواست همسایه های مجروح را به بیمارستان برساند، اصابت کرد. پنج نفر کشته و 19 نفر زخمی شدند – محمد هنوز ترکش در بدنش دارد و برادرش یک چشمش را از دست داده است.

ماشین محمد زکریا با روونمحمد زکریا

این وانت در جریان گلوله باران خانه محمد آسیب دید

دو هفته بعد، محمد شاهد بود که مادر و سه برادرش برای امنیت در چاد، یک کشور همسایه در غرب، رفتند. او می‌گوید که برای حمایت از آنها به کار خود ادامه می‌دهد.

اما با ادامه پیشروی جنگنده های RSF، غیرنظامیان خود را در یک منطقه جنگی با گلوله باران بی رویه و حملات هوایی ارتش یافتند و منابع غذایی قطع شد.

او می گوید: «من نمی توانستم حرکت کنم، نمی توانستم کار کنم. تنها کاری که اکنون در الفشیرا انجام می دهید این است که در خانه خود بمانید و منتظر بمانید تا بمیرید… برخی از ساکنان مجبور شدند در خانه های خود سنگر حفر کنند.”

ماندن خطرناک بود اما فرار کردن هم خطرناک بود. او در نهایت تصمیم گرفت به سودان جنوبی و در نهایت اوگاندا برود.

او فکر می‌کرد که این سفر برای او امن‌تر از تلاش برای پیوستن به خانواده‌اش در چاد است و به او اجازه می‌دهد تا زمانی که به مقصد می‌رسد کار کند.

از الفشیر تا سودان جنوبی، محمد از 22 ایست بازرسی عبور کرد که پنج پست توسط ارتش و 17 پست توسط نیروهای RSF اداره می شد.

او مورد تفتیش و گاه بازجویی قرار گرفت، اما توانست هویت خود را به عنوان فیلمبردار فیلمبرداری جنگ پنهان کند. به جز یک بار.

خودروی محمد زکریا با کاپوت بالامحمد زکریا

محمد برای رسیدن به مرز با سودان جنوبی با وسایل نقلیه مختلف از دارفور عبور کرد

اولین ایستگاه در 10 ژوئن اردوگاه آوارگان زمزم در حومه الفشیر بود.

محمد و همراهش، پسر عموی مزمل، شب را در خانه یکی از دوستانشان گذراندند. در اینجا او دوربین و ابزارهای دیگر خود را پنهان کرد.

اما او سوابق گرانبهایی از عکس ها و فیلم هایش را که روی کارت های حافظه و دو هارد اکسترنال ذخیره شده بود و همچنین لپ تاپ و تلفن همراه خود برد.

او گفت: “بزرگترین مشکلی که در جاده داشتم این است که چگونه می توانم آنها را پنهان کنم.”

«چون اینها چیزهای خطرناکی هستند. اگر RSF یا هر سربازی آنها را ببیند، نمی توانید توضیح دهید.

در اولین مرحله اصلی مسیر، محمد بدون اینکه به راننده بگوید آنها را در سوراخی زیر پدال های پای پیکاپ پنهان کرد.

او و مزمل در همان ایست بازرسی توسط سربازان سودانی به گمان اینکه برای پیوستن به دشمن عازم قلمرو RSF هستند، بازداشت شدند. اما در غیر این صورت آنها بدون حادثه به دارالسلام، شهری که پایان کنترل ارتش بود، رسیدند.

در اینجا آنها به مسافران دیگر پیوستند – کاروانی متشکل از شش ماشین که به سمت روستای حزن جدید حرکت می کردند.

محمد می گوید: «ما به سربازان RSF پول دادیم تا با ما بیایند. “اگر می خواهید با خیال راحت به آنجا برسید، باید RSF بپردازید.”

رانندگان پول را از مسافران جمع آوری کردند و در اولین ایست بازرسی تحویل دادند، جایی که یک جنگنده RBS سوار هر ماشین شد.

در آن لحظه، محمد کارت حافظه خود را در کاغذی که همراه با اسناد دیگری گذاشته بود، پنهان کرد.

محمد زکریا مردی در پشت یک کامیون استراحت می کندمحمد زکریا

مردم در سفر هر جا و هر زمان که می توانستند استراحت می کردند

در ایستگاه اتوبوس در حزن جدید، محمد فقط سه ماشین پیدا کرد.

او می گوید: «جاده بسیار خطرناک بود و همه ماشین ها توقف کردند.

اما آنها موفق شدند یکی را برای رفتن به شهر الداین، پایتخت دارفور شرقی تهیه کنند و در اوایل بعدازظهر 12 ژوئن به آنجا رسیدند.

محمد می‌گوید در یک ایست بازرسی در مرکز شهر، کسانی که از الفشیر پیاده می‌رفتند به گمان اینکه با ارتش کار می‌کنند کنار زده شدند.

اینجا بود که با مشکل مواجه شد.

او تمام پیام ها، عکس ها و برنامه ها را از تلفن همراه خود حذف کرد.

اما یکی از افسران RSF حسابی در فیس بوک پیدا کرد که فراموش کرده بود حذف کند، همراه با پست هایی که درباره بمباران الفشیر و رنج غیرنظامیان به اشتراک گذاشته بود.

به دنبال آن بازجویی چند ساعته انجام شد و طی آن محمد از مزمل جدا شد و متهم به جاسوسی شد.

او می‌گوید: «اگر اطلاعاتی که داشتم را فاش نکنم، تهدید به شکنجه و مرگ شدم.

“احساس کردم گم شدم. خیلی موقعیت بدی بود. اگر می خواست شما را بکشد، می توانست این کار را انجام دهد و هیچ کس نمی دانست. او می تواند شما را بکشد، او می تواند شما را زمین بزند، او می تواند هر کاری با شما انجام دهد.”

محمد سرانجام در ساعت 19:00 پس از مذاکره با مبلغ هنگفتی آزاد شد.

محمد زکریا دو مرد هنگام سفر از سودان روی گودال آب باران در جاده خم می شوند.محمد زکریا

محمد و بقیه بعد از اینکه در جنگل بودند از آب باران نوشیدند

او با انعکاس آنچه اتفاق افتاد می‌گوید: «این بدترین لحظه بود، نه تنها در سفر، بلکه فکر می‌کنم در زندگی‌ام، چون امیدی ندیدم. من نمی توانم باور کنم که من اینجا هستم.

محمد مشکوک بود که بازجوی او به ایست بازرسی دیگری در راه هشدار می دهد تا دوباره او را دستگیر کند.

او و مزمل به سرعت به ایستگاه رفتند تا هر چه سریعتر از شهر خارج شوند. فقط یک وسیله نقلیه، یک وانت، پر بود، اما آنها توانستند به فضای کوچک روی سقف فشار بیاورند.

به روستای ابومطریک رسیدند که موتور آن خراب شد و تعمیر آن دو روز طول کشید.

پس از زنده ماندن از دستگیری، محمد مشتاق بود هر چه زودتر به سودان جنوبی برود. در عوض با تاخیری طولانی مواجه شد.

مسافران سرانجام ابومطریک را در 14 ژوئن ترک کردند و به سمت الرقابات، آخرین شهر دارفور شرقی قبل از مرز حرکت کردند. مسیر از میان جنگل ال دیم منتهی می شد، پهنه ای مسطح از چمن و ماسه، پر از درختان اقاقیا.

محمد زکریا.  مردم ماشین را هل می دهندمحمد زکریا

باران شدید و مشکل موتور باعث کندی سفر شد

با گیر افتادن پیکاپ در گل و لای، باران شدید کند شد و سپس پیشرفت آنها را متوقف کرد. سرگردان بودند.

محمد می گوید: «این یک آزمایش جدی بود.

ما تقریباً شش روز را بدون آب و غذا سپری کردیم. ما عمدتاً به آب باران و خرما متکی بودیم.

در یک شانس شانسی، آنها توانستند دو گوسفند از چوپانان رهگذر بخرند.

محمد می گوید در طول سفر مشکلی برای یافتن غذا نداشت. مناطق تحت کنترل RSF که آنها از آن عبور کردند، در آغاز جنگ شاهد جنگ بودند، اما از آن زمان تا حدودی تثبیت شده اند.

بازارها و رستوران ها کار می کردند. غذا گران بود، اما نه «فوق العاده گران» مانند ال فاشیرا، جایی که بسیاری از مردم مجبور بودند با یک وعده غذا در روز زندگی کنند.

محمد زکریا.  مردم در خیابان می خوابندمحمد زکریا

چند روز طول کشید تا محمد از جنگل ال دیم عبور کند

در جنگل، مردان بیرون از خانه می خوابیدند، گاهی اوقات زیر باران، در حالی که دو زن و دو کودک از گروه در ماشین می ماندند. آنها باید میخ ها را از پای خود بیرون می آوردند و پابرهنه در گل و لای راه می رفتند.

آنها در نهایت وانت را به زمین محکم برگرداندند. اما موتور به طور پراکنده به دلیل ضعیف بودن باتری کار می کرد. و بعد سوختش تمام شد.

در همین لحظه آن دو مرد به دنبال نزدیکترین روستا رفتند. معلوم شد نه ساعت پیاده روی بود. برای آسودگی همه، بعد از ظهر دیروقت با سوخت بیشتر و ماشین دیگر برگشتند.

زمانی که به الرقابات رسیدند، محمد و مزمل تنها 15 دقیقه با سودان جنوبی و امنیت فاصله داشتند.

اما صبح روز بعد، قبل از اینکه مسافران بتوانند حرکت کنند، آنها را بردند و به مقر RSF بردند و در آنجا به مدت سه ساعت مورد بازجویی قرار گرفتند.

شخصی گزارش داد که نمایندگان گروه قومی زاگاوا وارد شهر شدند. این شامل محمد و همچنین خانواده ای بود که با او در ماشین زندگی می کردند.

زاگاوا یکی از گروه های مسلحی است که در کنار ارتش در الفشیره می جنگد و نیروهای RSF آنها را دشمن می بینند.

محمد کارت های حافظه، هارد دیسک و لپ تاپ خود را نزد یکی از زنان پنهان کرد و به افسر RSF گفت که او یک مهندس کامپیوتر است.

باز هم به مبلغ پرداختی رسید: 30000 پوند سودان (50 دلار؛ 39 پوند) از هر کدام. محمد و چند تن دیگر از اعضای گروه برای آزاد کردن مرد دیگری که تصویر یک سرباز ارتش را در تلفن خود داشت، پول اضافی پرداخت کردند.

سپس محمد و مزمل سوار یک ریکشا موتوری شدند و به سمت مرز حرکت کردند.

درخت اقاقیا محمد زکریامحمد زکریا

حرکت به سودان جنوبی در 20 ژوئن یک لحظه “باورنکردنی” برای محمد بود.

او می گوید: «وقتی مردان سودان جنوبی را دیدم، خدا را شکر کردم و دعا کردم. “احساس می کردم زنده ام. من واقعاً باور نمی کردم که زنده باشم، اینجا هستم. من با تمام داده ها و لپ تاپم به سودان جنوبی رسیدم، اگرچه جلسات زیادی با RSF داشتم.

به محض اینکه توانست سیم کارت محلی بخرد با مادرش تماس گرفت. او می گوید: «او باور نمی کرد که من زنده باشم.

محمد به مدت 11 روز از دسترسی به اینترنت محروم بود و خانواده او نمی دانستند که او کجاست و در این مدت چه اتفاقی برای او افتاده است.

او می گوید: «آنها بسیار نگران بودند. “بیشتر آنها به من گفتند که نباید از آن جاده بروی، نرو، نمی توانی.”

اما او موفق شد.

او برای چند روز در شهر آویل در سودان جنوبی توقف کرد، جایی که خانواده زاگاوا که با آنها در سفر بود، از او به خانه خود استقبال کردند.

سپس به پایتخت، جوبا نقل مکان کرد.

مزمل تصمیم گرفت در آنجا بماند، اما محمد به اوگاندا رفت و به عنوان پناهنده در اردوگاهی در نزدیکی مرز ثبت نام کرد، زیرا پاسپورتش منقضی شده بود.

محمد زکریا مردم لبخند می زنند و به دوربین نگاه می کنندمحمد زکریا

محمد (راست) و همراهانش به محض عبور از مرز به سودان جنوبی شروع به لبخند زدن با آرامش کردند.

23 روز پس از ترک الفشیر، محمد در 3 ژوئیه وارد کامپالا، پایتخت اوگاندا شد. او نزد عمویش مانده بود.

او می گوید: «راستش را بخواهید، نمی دانم زندگی مرا از اینجا به کجا خواهد برد.

اولویت فوری او مراقبت از خانواده و تلاش برای جمع کردن آنهاست. او علاوه بر مادر و سه برادرش در چاد، یک برادر در ترکیه و یک خواهر در امارات متحده عربی دارد.

رویای او برای آینده بازگشت به سودان در زمان‌های آرام‌تر و تأسیس دانشگاهی در دارفور برای آموزش فیلم‌سازی، عکاسی و مطالعات رسانه‌ای است.

او می گوید: «کار من پس از ترک الفاشر به پایان نرسید. “من معتقدم که این فقط یک مرحله بود و اکنون من واقعاً شروع به سازماندهی مرحله دوم کرده‌ام و تلاش می‌کنم تا حقیقت را در مورد وضعیت به بیرون برسانم.

امیدوارم تلاش های من، حتی اگر اندک باشد، به کوتاه شدن مدت جنگ و نجات مردم در الفشیره کمک کند.»

نقشه سودان

سایر داستان های بی بی سی در مورد جنگ داخلی سودان:

گتی ایماژ/بی بی سی زنی به تلفن همراه خود و تصویری از بی بی سی نیوز آفریقا نگاه می کندگتی ایماژ/بی بی سی

دیدگاهتان را بنویسید