پا شعر پوری، مجری پادکست سه میلیون.
سوزان هربرت به من می گوید: «از آنچه اتفاق افتاد احساس شرمندگی زیادی می کنم.
پدربزرگ او در اوج و اوج قحطی سال 1943 که دست کم سه میلیون نفر را کشت، فرماندار بنگال در هند بریتانیا بود.
او فقط در مورد نقش مهم او در فاجعه باخبر می شود و با یک میراث خانوادگی پیچیده روبرو می شود.
وقتی برای اولین بار او را دیدم، عکسی از سال 1940 در دست داشت. امروز کریسمس در اقامتگاه فرماندار در بنگال است. این رسمی است، مردم با لباس های خود در ردیف می نشینند و مستقیم به دوربین نگاه می کنند.
بزرگان پیش رو نایب السلطنه لینلیثگو، یکی از مهم ترین شخصیت های استعماری در هند، و پدربزرگش، سر جان هربرت، فرماندار بنگال هستند.
در پای آنها پسری کوچک با پیراهن و شلوارک سفید، قد بلند و کفش های براق است. این پدر سوزان است.
او چند داستان در مورد دوران کودکی خود در هند به او گفت، مانند روزی که بابانوئل سوار یک فیل شد، اما نه چیزهای دیگر.
اما در مورد پدربزرگم که در اواخر سال 1943 درگذشت، کم گفته شد.
علل گرسنگی زیاد و پیچیده است. اگرچه جان هربرت مهمترین شخصیت استعماری در بنگال بود، او بخشی از یک ساختار استعماری گسترده تر بود. او در دهلی از کارفرمایان خود اطاعت کرد و آنها در لندن از کارفرمایان خود اطاعت کردند.
دکتر جانام موکرجی، مورخ و نویسنده کتاب قحطی بنگال، به من می گوید که هربرت “مستقیم ترین مقام استعماری بود که مستقیماً با قحطی در ارتباط بود، زیرا در آن زمان مدیر اجرایی استانی بنگال بود.”
یکی از سیاستهایی که او در طول جنگ جهانی دوم دنبال کرد، «انکار» نام داشت که در آن قایقها و برنج – غذای اصلی – در هزاران روستا مصادره یا نابود شدند. این کار به دلیل ترس از تهاجم ژاپن انجام شد و هدف این بود که دشمن از منابع محلی برای پیشروی آنها به هند محروم شود.
با این حال، سیاست استعماری برای اقتصاد محلی در حال حاضر شکننده فاجعه بار بود. ماهیگیران نمی توانستند به دریا بروند، دهقانان نمی توانستند به سمت بالادست زمین های خود بروند و صنعتگران نمی توانستند کالاهای خود را به بازار برسانند. به طور بحرانی، برنج را نمی توان جابجا کرد.
تورم از قبل بالا بود، زیرا دولت استعماری دهلی برای پرداخت هزینه جنگ عظیم در جبهه آسیا پول چاپ می کرد. صدها هزار سرباز متفقین در کلکته – آن زمان در کلکته – منابع غذایی را تحت فشار قرار می دادند.
واردات برنج به بنگال از برمه پس از اینکه به ژاپنی ها رسید متوقف شد. برنج اغلب برای سود احتکار می شد. و یک طوفان مرگبار بخش زیادی از محصول برنج بنگال را از بین برد.
درخواست های مکرر – در اواسط جنگ – از کابینه جنگ و وینستون چرچیل نخست وزیر برای واردات مواد غذایی در آن زمان رد شد یا تا حدی مورد توجه قرار گرفت.
تعداد کشته ها حیرت آور است. من تعجب کردم که چرا سوزان، نوه فرماندار بنگال، پس از چندین دهه احساس شرمندگی کرد.
او سعی می کند توضیح دهد. زمانی که من جوان بودم، چیزی تقریباً جذاب در مورد امپراتوری بریتانیا وجود داشت.
او می گوید که بسیاری از لباس های قدیمی پدربزرگش را قرض گرفته است. روسریهای ابریشمی با علامت «ساخت بریتانیا در هند» وجود داشت.
و حالا وقتی آنها را در پشت کمد می بینم، می لرزم و می گویم، چرا من این وسایل را می پوشم؟ از آنجا که عبارت “هند بریتانیایی” روی برچسب اکنون نامناسب به نظر می رسد.
سوزانا مصمم است تا در مورد زندگی پدربزرگش در هند بریتانیا اطلاعات بیشتری کسب کند و به اصل ماجرا بپردازد.
او همه چیز را درباره قحطی بنگال می خواند و پشته های کاغذ پدربزرگ و مادربزرگش را در آرشیو هربرت در خانه خانوادگی در ولز غربال می کند. آنها در یک اتاق تحت کنترل آب و هوا نگهداری می شوند و یک بایگانی یک بار در ماه از آنها بازدید می کند.
او بیشتر متوجه پدربزرگش می شود. شکی نیست که سیاستهایی که او دنبال کرد و آغاز کرد کمک زیادی به مقیاس و تأثیر قحطی کرد.
او مهارتها و غرور را داشت. و نباید او را مسئول اداره زندگی 60 میلیون نفر در گوشه ای دور از امپراتوری بریتانیا می کردند. او به سادگی نباید منصوب می شد.”
در آرشیو خانواده، او نامه ای از لیدی مری، مادربزرگش پیدا کرد که در سال 1939 پس از شنیدن پیشنهاد فرمانداری به همسرش نوشته شده بود. این یک نامه موافق و مخالف است. او به وضوح هیچ تمایلی به رفتن آنها نداشت، اگرچه می نویسد که هر تصمیمی که او بگیرد می پذیرد.
“شما آنها را بخوانید [the letters] در نگاهی به گذشته، شما آنها را می خوانید با دانستن چیزی که نویسنده و خواننده نمی دانند. اگر می توانستی به گذشته روی بیاوری، می گفتی، این کار را نکن. نرو، به هند نرو. تو کار خوبی نخواهی کرد.”
در طول ماههایی که سفر سوزان هربرت به گذشته را دنبال میکردم، او سؤالات مفصل زیادی در مورد پدربزرگش داشت.
او واقعاً می خواست با جانام موکرجی، مورخ، ملاقات کند تا مستقیماً از او بپرسد. آنها در ماه ژوئن ملاقات می کنند.
جانم اعتراف می کند که هرگز تصور نمی کرد روزی مقابل نوه جان هربرت بنشیند.
سوزان میخواهد بداند چرا پدربزرگش، نماینده استانی مجلس و شلاق دولتی، در وهله اول منصوب شد، در حالی که او تقریباً هیچ تجربهای در سیاست هند نداشت، جدا از یک دوره کوتاه در دهلی به عنوان افسر جوان.
جانم توضیح می دهد: «این بخشی جدایی ناپذیر از استعمار است و از ایده برتری جویی سرچشمه می گیرد.
«بعضی از نمایندگان مجلس که تجربه استعماری ندارد، مهارت زبانی ندارد، در یک سیستم سیاسی خارج از بریتانیا کار نکرده است، میتواند برود و در خانه فرماندار کلکته زندگی کند و در مورد یک گروه کامل از مردم تصمیم بگیرد. می داند. در مورد هیچ چیز.”
اگرچه هربرت در بین سیاستمداران منتخب هندی در بنگال محبوبیت نداشت، حتی بزرگان او در دهلی، از جمله نایب السلطنه لینلیثگو، به نظر می رسد که در مورد شایستگی او تردید داشتند.
لینلیثگو او را ضعیفترین فرماندار هند خواند. جانم میگوید: «آنها واقعاً علاقهمند به شلیک کردن آن بودند، اما نگران این بودند که چگونه ممکن است درک شود.»
سوزان پاسخ می دهد: “گوش دادن به آن سخت است.”
برای من جالب بود که ارتباط شخصی برای هر دوی آنها وجود دارد. جانام و سوزان والدینی در کلکته داشتند که هر دو پسر کوچک بودند اما زندگی بسیار متفاوتی داشتند. حالا هر دو مرده اند. حداقل سوزان عکس دارد.
برای جانم هیچ عکسی از کودکی پدرش نبود. بنابراین آنچه من می دانستم از کابوس های او و چند داستانی بود که او در مورد تجربیات خود در دوران کودکی در یک منطقه جنگی مستعمره برای من تعریف کرد.
“نقطه شروع من این است که به زندگی بسیار آسیب دیده پدرم فکر کنم و بفهمم که چگونه بر من به عنوان فرزندان او تأثیر می گذارد.”
و بعد چیزی می گوید که انتظارش را نداشتم.
پدربزرگ من نیز در پلیس استعمار کار می کرد. بنابراین پدربزرگ من از بسیاری جهات در سیستم استعماری همدست بود. بنابراین این شباهتهای جالب در الگوهای درک ما وجود دارد.»
حداقل سه میلیون نفر در بنگال بر اثر قحطی جان خود را از دست دادند و در هیچ جای دنیا یادبود یا حتی لوحی برای آنها وجود ندارد.
سوزانا حداقل می تواند به بنای یادبود پدربزرگش اشاره کند.
در کلیسایی که ما در آن نماز می خوانیم، لوحی به افتخار او وجود دارد.» او این را با نبود قبر توضیح می دهد. او نمی داند که بقایای او کجاست، احتمالاً در کلکته.
غرور واژهای است که سوزان برای توصیف پدربزرگش به کار میبرد، اگرچه او به شکستهای او اذعان میکند.
«در حالی که پذیرش این موضوع که داستان بسیار پیچیدهتر از آنچه در ابتدا به ما گفته شد نسبتاً آسان است، هنوز تصور جان هربرت برایم سخت است. […] اقدام به هر طریقی ناپسند است.
جانم نظر دیگری دارد. «این سؤالات قصد و نیت هرگز از بسیاری جهات برای من جالب نبوده است. من خیلی بیشتر به سیر تاریخی رویدادها علاقه مند هستم، زیرا فکر می کنم نیت ها همیشه می توانند آنچه را که اتفاق می افتد پنهان کنند.
هشتاد سال بعد، هنوز هم سخت و خام است. نمیدانم آیا سوزان در طول ماههای تحقیقش واقعاً از توصیف احساسش «شرم» میکند؟
او به من می گوید که نگاهش را تغییر داده است. “فکر می کنم کلمه “شرم” بیش از حد بر احساسات من متمرکز است. این فقط به من و آنچه فکر می کنم مربوط نمی شود.
“من حدس میزنم این بخشی از یک پروژه بزرگتر برای درک و انتقال درک چگونگی رسیدن به جایی است که هستیم. ما هستیم؟ منظورم بریتانیاست، منظورم این کشور است.
جانم موافق است که «به عنوان یکی از نوادگان یک مقام استعماری، فکر نمی کنم شرم خاصی وجود داشته باشد که نسل به نسل ایجاد شود. من فکر می کنم برای بریتانیا مایه شرمساری است.
منظورم این است که مردم در بنگال از گرسنگی میمردند. بنابراین فکر میکنم دلیلی برای تفکر تاریخی، هم در سطح فردی و هم در سطح جمعی وجود دارد.”
سوزان به میراث خود می اندیشد. او می خواهد یافته های خود را با خانواده اش به اشتراک بگذارد، و نمی داند آنها چگونه آن را خواهند گرفت.
او امیدوار است که فرزندانش به او کمک کنند تا از میان کوه های کاغذ موجود در آرشیو خانواده در ولز عبور کند.
آنها همچنین با میراث های شخصی پیچیده دست و پنجه نرم می کنند، زیرا بریتانیا تلاش می کند تا بفهمد با این بخش پیچیده تاریخ نظامی و گذشته استعماری خود چه کند.